ما بخار شیشه ایم ، نازمون کنی اشکمون در میاد چه برسه فراموشمون کنی
ما دو خطِ موازی ایم... آری!
می شود که "به هم رسیده" شویم
یکی از ما اگر خمیده شویم !
مــادر بـزرگ خیـال مـی کـرد
هـر چـه بیشـتـر
بـرایـش قـرص بـنـویـسـند
بـیـشـتـر
زنــده می مـانـد !!
مــثـلِ مــن!
که
خـیـال مـی کـردم
هـر چـه بـیـشـتـر
بـرایـت شـعـر بـگـویـم...!!!
مادر کودکش را شیر میدهد
و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد
وقتی کمی بزرگتر شد کیف مادر را خالی میکند
تا بسته سیگاری بخرد
بر استخوانهای لاغر و کم خون مادر راه میرود
تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود
وقتی برای خودش مردی شد
پا روی پا می اندازد
و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب میدهد و میگوید:
عقل زن کامل نیست